نصیحت اوس اصغر به دخترش !!!! ...
اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم،
شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،
سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان،
میروی "داف" میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،
وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،
گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،
ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،
کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،
سکته اش مثل این که کامل شد!
توصیه به خانم های جوان
* اگر دوست دارید وقتى به خانه میآیید ؛ یکى دور و برتان بچرخد و خودش را برایتان
لوس بکند و نشان بدهد که از دیدن شما واقعا خوشحال است...
* اگر دوست دارید وقتى غذا مى پزید ؛ یکى باشد که هر چه جلویش بگذارید با علاقه
بخورد و هیچوقت هم نگوید که دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست...
* اگر دوست دارید کسی را داشته باشید که همیشه ی خدا برای بیرون رفتن از خانه حاضر
یراق باشد و هر روز و هر ساعتى که شما بخواهید همراه شما به کوچه و خیابان بیاید...
* اگر دوست دارید کسی را داشته باشید که هیچوقت کانال های تلویزیون را به میل خودش
عوض نکند و به فوتبال هم علاقه اى نداشته باشد ؛ اما همپای شما تا بوق شب پای
تلویزیون بنشیند و فیلم هاى رمانتیک تماشا کند...
* اگر کسى را میخواهید که هیچوقت بهانه های الکى نمى تراشد و از شما ایراد های بنى
اسراییلى نمى گیرد...
* اگر کسى را میخواهید که برایش اهمیت ندارد که شما زشت اید یا زیبا ؛ چاق اید یا
لاغر ؛ پیرید یا جوان...
* اگر کسى را مى خواهید که همواره به حرف های شما گوش میدهد و بدون قید و شرط دوست
تان دارد...
توصیه میکنم که یک سگ بخرید
شعر مرد چهارزنه
دوستی داشتم لرستانی یار دیرینه ی دبستانی
دیدمش بعد سالیان دراز همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش که لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت ! تو چگونه کنی ز جا حرکت
گفت : این کار ماجرا دارد هر یکی حکمتی جدا دارد
اولی را که هست خوشگل و ناز من گرفتم ز خطه ی شیراز
تا که شب ها قرینه ام باشد سر او روی سینه ام باشد
بهر اوقات روزهایم نیز زن گرفتم ز خطه ی تبریز
چون زن ترک، خوش بر و بازوست خانه دار و نظیف و کد بانوست
دست پختش که محشر کبراست بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست
ظرف یک سال بسته ام بارم چون زنی هم ز اصفهان دارم
کشد از ماست تار مویی را یادمان داده صرفه جو یی را
درکم و بیش استاد است او متخصص در اقتصاد است
او بس که در اقتصاد پا دارد بی گمان فوق دکترا دارد
زن چارم که ختم آنان است شیری از خطه ی لرستان است
گفتمش با وجود آن سه هلو زن چارم بر ای چیست؟ بگو
گفت گهگاه بنده گشتم اگر عصبانی ز همسران دگر
آن زمان جا ی آن سه تا، بی شک این یکی را کشم به زیر کتک
داستان جذابیت
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت
و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار
او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .
او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و
عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند :
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . ‘
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او
اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو
کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم
محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید
هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت
فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت
بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده
بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و
بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . ‘
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .
شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت
غضنفر نصف شب میره دزدی صاحب خونه پا میشه میگه کیه؟ غضنفر میگه هیچکی، گربست بع بع … ! مشتری: این کت چنده؟ یه پیرزن خودشو تو آینه نگاه می کنه می گه آینه هم آینه های قدیم! زندگی دو چیز به من آموخت، که امروز روز جهانی “فضولیه” ? سوال که ته دلت مونده ازم بپرس قول میدم جواب بدم ! به غضنفر میگن دوست داری بچه ات پسر باشه یا دختر ؟ میگه فرقی نمیکنه ، سالم باشه ، سگ باشه ! چیه چیزی شده ؟ چرا ساکتی ؟ / دوس داری بنزین بزنی با کارت کی ؟ شنیدم بنزین شده ??? به تازگی ! / بنزینتو تقسیم نکنی با یکی ! میگی که رو کارت بنزینش حساسی ! / روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی ! اونقده اونو میخوای که اگه لیتری ??? بنزین بدم بهت منو نشناسی ! محکوم به اعدام: آخرین آرزوم اینه که پسرم را ببینم. اگه کسی بهت گفت خوشگل, اول یه لبخند ملایم بزن بعد با مشت بزن تو چشمش تا دیگه مسخرت نکنه حیف نون تو صدا و سیما استخدام می شه، بعد از دو هفته اخراجش می کنن! میگن چرا اخراج شدی؟ میگه هیچی بابا وسط اذان پیام بازرگانی پخش کردم! شنیـــدم آدم شــــدی , ناراحــــت شــــدم
قدرت دید خانومها : یه تار مو را روی کت شوهرشون می بینند اما چراغ تیر برق کوچه شون را هنگام رانندگی نمی بینند
فروشنده: ??? هزار تومان
مشتری: وای! اون یکی چنده؟
فروشنده: وای وای!!
.
.
.
.
.
هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چی بود
دادستان: اشکال نداره، پسرت کجاست؟
محکوم: من هنوز ازدواج نکرده ام!
.
.
.
.
.
اما بعد تحقیق کردم دیدم شایعه بوده
.
.
.
.
.
.
هنــــوزم فـــــرشـــــتــــــه ای !!