سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 342
بازدید دیروز : 149
کل بازدید : 313803
کل یادداشتها ها : 189
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
عــــابــد مـغـرور ! ...

روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد.
حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به انجام کار های زشت مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت : خدایا ! من از کردار زشت خویش شرمنده ام، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم ؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مریز.

اما هنگامی که چشم عابد به جوان افتاد سر بر آسمان برداشت و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان محشور مکن.

در این هنگام خداوند بر پیامبرش وحی فرستاد که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور
نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه، اهل بهشت شد و تو، به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخی !


  
برای متولدین دوازده ماه سال

متولدین فروردین
که به جهان بیاموزید که عشق "معصومیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "اعتماد" است.

متولدین اردیبهشت
که به جهان بیاموزیدکه عشق "صبر و تحمل" است و از جهان بیاموزید که عشق "بخشش و گذشت" است.

متولدین خرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "آگاهی" است و از جهان بیاموزید که عشق "احساس" است.

متولدین تیر
که به جهان بیاموزید که عشق "فداکاری" است و از جهان بیاموزید که عشق "آزادی" است.

متولدین مرداد
که به جهان بیاموزید که عشق "شور و نشاط" است و از جهان بیاموزید که عشق "فروتنی" است.

متولدین شهریور
که به جهان بیاموزید که عشق "نیاز" است و از جهان بیاموزید که عشق "کمال" است.

متولدین مهر
که به جهان بیاموزید که عشق "زیبایی" است و از جهان بیاموزید که عشق "هماهنگی" است.

متولدین آبان
که به جهان بیاموزید که عشق "هیجان" است و از جهان بیاموزید که عشق "تسلیم شدن" است.

متولدین آذر
که به جهان بیاموزید که عشق "صمیمیت" است و از جهان بیاموزید که عشق "وفاداری" است.

متولدین دی
که به جهان بیاموزید که عشق "عقلانی" است و از جهان بیاموزید که عشق "از خود گذشتگی" است.

متولدین بهمن
که به جهان بیاموزید که عشق "اغماض" است و از جهان بیاموزید که عشق "یگانگی" است.

متولدین اسفند
که به جهان بیاموزید که عشق "رحم و شفقت" است و از جهان بیاموزید که عشق "همه چیز" است.


  
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا این که فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدره؟ کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه. مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت و از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم.
  

حالا فهمیدید چرا مردای ایرانی اینقدر زن ذلیل هستند؟

 

 


www.3jokes.com - عکس، کلیپ، جوک، SMS


  

 

چهره مخفی شده یک زن را ببینید؟!!

در این تصویر به جز خط های عمودی سفید و مشکی، چه تصویری را مشاهده می کنید؟

 Bread toaster

برای مشاهده تصویر پنهان در این مطلب می توانید از مانیتور چند قدم فاصله بگیرید .


  

ازدواج آقــــایــــان ! ...


 

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج :
بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی :
سحر خیز شدن

قبل از ازدواج :
رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج :
رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی :
معتبر شدن

قبل از ازدواج :
خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج :
خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی :
تقویت معده

قبل از ازدواج :
استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج :
کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی :
ورزیده شدن

قبل از ازدواج :
دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج :
سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی :
صله رحم

قبل از ازدواج :
آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج :
آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی :
همدردی با مردها

قبل از ازدواج :
گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج :
دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی :
مستقل شدن

قبل از ازدواج :
ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج :
ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی :
آموزش ایستادگی

قبل از ازدواج :
رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج :
در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت


  

یاداشت تاریخی<\/h1>


مردی بنام اصغر در جمعی نشسته بود ، ناگهان بادی صدا دار از او خارج شد

و جماعت به او خندیدند ، اصغر بسیار خجالت کشید و از خدا خواست که او را

چون اصحاب کهف به خوابی هزار ساله ببرد و دعایش مستجاب شد و او پس

پس از هزار سال از خواب بیدار شد و چون احساس گرسنگی می کرد به

نانوائی رفت و سکه ای برای خرید نان به نانوا داد .

نانوا نگاهی به سکه انداخت و گفت سکه گران بهائیست

باید مال دوران اصغر

*وزو باشد


  

نــحـوه ذخیره نام همسر در دفترچه تلفن همراه آقایان ! ...


 

http://www.redlink1.com/mydocs/group/46/08.jpg


  

تست : شما یک آدم احساسی هستید یا منطقی ؟! ...

برای فهمیدن این موضوع که واقعا احساساتی هستید یا منطقی، فقط کافیه چند لحظه وقت بذارید.

یک تست کوتاه اما جالب :
ابتدا برای چند لحظه به کف دستتان نگاه کنید.
و پس از آن به ناخن‌های همان دستتان نگاه کنید.

( تا وقتی این دو کار رو نکردید آخر مطلب رو نخونید، وگرنه ارزشش رو از دست میده، سر کاری نیست)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب تست :
اگر برای دیدن ناخن‌هایتان دستتان را برگرداندید و ناخن‌ها را نگاه کردید؛ گفته می‌شود که انسانی بیشتر منطقی هستید
ولی اگر برای دیدن ناخن‌هایتان در همان حال که کف دستتان مقابل شما است، انگشتانتان را خم کردید و به ناخن هایتان نگاه کردید، بیشتر بر احساس‌تان تکیه دارید.


  

شب امتحان– خوابـگاه دخــتـران-خوابــگاه پســران

شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول: 

(دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد!دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.
(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)



شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم:

(در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...
مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

(در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه پرسپولیسی ابکشه!!!

و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند


  
+ سلام سان بر شما مبارک سال خوبی داشته باشید. یه سری هم به ما بزنید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ