مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 22
کل بازدید : 313388
کل یادداشتها ها : 189
خبر مایه


یاداشت تاریخی<\/h1>


مردی بنام اصغر در جمعی نشسته بود ، ناگهان بادی صدا دار از او خارج شد

و جماعت به او خندیدند ، اصغر بسیار خجالت کشید و از خدا خواست که او را

چون اصحاب کهف به خوابی هزار ساله ببرد و دعایش مستجاب شد و او پس

پس از هزار سال از خواب بیدار شد و چون احساس گرسنگی می کرد به

نانوائی رفت و سکه ای برای خرید نان به نانوا داد .

نانوا نگاهی به سکه انداخت و گفت سکه گران بهائیست

باید مال دوران اصغر

*وزو باشد


+ سلام سان بر شما مبارک سال خوبی داشته باشید. یه سری هم به ما بزنید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ