شعر مرد چهارزنه
دوستی داشتم لرستانی یار دیرینه ی دبستانی
دیدمش بعد سالیان دراز همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش که لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت ! تو چگونه کنی ز جا حرکت
گفت : این کار ماجرا دارد هر یکی حکمتی جدا دارد
اولی را که هست خوشگل و ناز من گرفتم ز خطه ی شیراز
تا که شب ها قرینه ام باشد سر او روی سینه ام باشد
بهر اوقات روزهایم نیز زن گرفتم ز خطه ی تبریز
چون زن ترک، خوش بر و بازوست خانه دار و نظیف و کد بانوست
دست پختش که محشر کبراست بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست
ظرف یک سال بسته ام بارم چون زنی هم ز اصفهان دارم
کشد از ماست تار مویی را یادمان داده صرفه جو یی را
درکم و بیش استاد است او متخصص در اقتصاد است
او بس که در اقتصاد پا دارد بی گمان فوق دکترا دارد
زن چارم که ختم آنان است شیری از خطه ی لرستان است
گفتمش با وجود آن سه هلو زن چارم بر ای چیست؟ بگو
گفت گهگاه بنده گشتم اگر عصبانی ز همسران دگر
آن زمان جا ی آن سه تا، بی شک این یکی را کشم به زیر کتک