یه روز از دانشگاه پردیسان رفتیم به بوستان
من بودم وتعدادی ز دوستان
دو به دو می آمدیم به میدان
انروز استاد ریاضی از ما گرفت امتحان
میرقصیدیم وهلهله،شادی همه خندان
دو استوار از کلانتری 24 مهدیه آگاه شدند ز کار ما ناگهان
یک استوار شده بود در پشت درختی پنهان
ما را دستگیرو زپاسگاه کرد میهمان
دلاوری زترس دیگر نداشت هیچ تاب و توان
انقدر ترسیده بود که خیس کرد او تمام
آمد دید ما را افسر نگهبان
گفت استوارعلت دستگیری اینها راکن بیان
هر چه بود زراست ودروغ آورد بر زبان
ما هم قسم میخوردیم زپیامبر وبه کتابش قرآن
دلاوری میدوید وفرار می کرد زان میان
چشمانش سرخ شده بود اشک ریخت و او بود گریان
مادانشجو یان حسابداری ورودی 84دانشگاه آزاد
خدا دار یم بر یاد طولی نکشید که مارا کردند آزاد
دانشگاه آزاد قم می درخشد چون قَمر
کار میکند مهدی حاجی رضا تو هلال اِحمر
باقدو بالای بلند وهیکل قیطون
بعد الضهر کار میکنه تو تالار
____________________________
دلم میشه واسه علیرضا محمدی تَنگ
توچهار راه غفاری جنب کیوسک راهنمائی می فروشه یاتاقان ومیل لنگ
به دانشجویان رشته حسابداری مرحبا آفرین
داره کتابفروشی توپاساژ قدس زین العابدین
______________________________________
می دهم سلامی به قزوین
اگر مردی ساعتی کنارِ اَفشار بشین
______________________________________________________________
سلام به دوستان قدیمی
به حفیظی،میره ای وسلیمی
___________________________________
یه چیزمیگم سِرّو رازِ
فرمانی داره تو 24 متری کاشانی کوچه 19 یک مغازه
کارش چاپ اعلامیه وفروش ورایت CD غیر مجازِ
زینی وند معروف به سبیل
لُرِ کار میکنه سر میدون با فرغون وماله ویک دونه بیل
_______________________________________
توی سال 1387با این وضعیت گرونی
کار میکنه دلاوری تو سوهونی
پیدا میشه تو سوهوناش
آتا اشغال ویک مشته گونی
اگر نخری با اینکه دوستمی خیلی نادونی
_______________________________
امیری معروف به دائیه
اگه گفتی کجائیه؟ درسته اون بچ? فردوهستش
خیلی خوبه درس ومشقِش
می ره توالت میکشه سیفون
گلاب به روتون
انگار اومده باد و تیفون
_________________________________________________________________________________________________________
همه بگید چشم حسود کورِ
چشم جواهریان چه شورِ
_________________________________
ماشاء الله امسال قُم چه برفی بارید
میدونستی باربری داره روبروترمینال جاوید
فرستنده بار وفرستاد
افسوس گیرنده چیزی ندید
میگن جاوید بارو میدوزدید
احمد روزبه ومحمد سلیمی
مهربان وبا ادب وبا صفا با هم صمیمی
_____________________________________
محمد یوسفی اَژدر توکار خرید وفروش زمین
__________________________________
کار میکنه اکبر کاظمی بیمه بلوار امین
خوش تیپ، مهربان با ادب خیلی شیرین
بسکه خالی بندِ ، ترک می خورهِ دیواروزمین
________________________________________
کاراته کار حسین پاک
می ماله پوزهَحریف رو به خاک
________________________________________
دختران کلاس همه چون خواهرِ من
ولی چون من مَرد وشما ها همه زن
ترسیدم زحراست و نگفتم به شعرم زشما سخن
_____________________________________________
اگر من آقا کریمی وبیطرفان بدی کردیم زمانی
حلال کنید مارا ، ببخشید بگذارید به پای جوانی
این هم دست رنج یکی از بچه های حسابداری هستش....!
من اونو می شناسم!شما چطور ؟!! نظر بدید...
درصورت شناسایی درست جایزه دریافت کنید.....!!!
جایزه هرچی شما دوست دارید.............به به !
مردان از دو نظر بر زنان ترجیح دارند:اول اینکه دیرتر زیر بار ازدواج میروند. دوم اینکه زودتر میمیرند و راحت میشوند.
یک مرتاض هندی پس از 48 سال ریاضت کشیدن گول خورد و زن گرفت . وی قبل از مرگ وصیت کرد که روی سنگ قبر او بنویسند «زن گرفتن مشکل ترین ریاضت ها می باشد!!»
در یک نماشگاه عکس سه تابلو پهلوی هم حالا مختلفه مردی را نشان میدادند . تابلوی اول جوانی در حال تفکر و تعمق و بلاتکلیف - تابلوی دوم مردی را نشان میداد که به سر خود میکوفت و ناراحت و معذب بود تابلوی سوم مردی را نشان میداد در حال رقص و بشکن زدن و خیلی خوشحال و مسرور بود . شخصی که این سه تابلو توجه او را جلب کرده بود خیلی مایل بود فلسفه این سه تابلو را بداند . متوجه دانشمندی گردید که در آنجا حضور داشت از داشمند خواهش کرد که برای او درباره سه تابلو توضیحاتی بدهد . وی گفت : حالات مختلفه این سه تابلو خیلی گویا میباشد . تابلوی اول جوانی است که اطرافیان به او فشار آورده اند که ازدواج نماید و بلاتکلیف میباشد تابلوی دوم شخصی را نشان میدهد که ازدواج کرده و به دام افتاده است تابلوی سوم نشان میدهد که آقا خیلی ناقلا تشریف دارند و زن خود را طلاق داده است .
زنجیر: بیان کننده زنی است که مرتب بیخ گوش شوهر، مادر، پدر، برادر، همکلاسی، استاد و ... جیر جیر میکند.
ارزن: معرفی زنی است که ... میزند. در ضمن صدای چهارپا نیست چون اگر منظور چهارپا بود که خودمان ذکر میکردیم!
زنگوله: معرفی زنی است که خیلی گوله و ازدواج با این افراد به مردان توصیه میشود، راحتی، زندگی، عشق، حال، ...
زن اوستا: زنی است که استاد دانشگاه است.
زن بابا: مامانی
زنیکه: زنی است که فقط یک ورژن از آن موجود است، بی همتا.
راه زن: راهیکه مخصوص زنان باشد، راه بسیار خطرناک.
زنهار: زنی که هار باشد، مرتب شوهر، همکلاسی و ... خود را گاز بگیرد.
تا زبونشون باز میشه عوض مامان بابا میگن شوهر!!
?2.حالشون از پسرا به هم میخوره ولی نمی دونم چرا 666 تا دوست پسر دارن
?3.اگه خونشون آتیش بگیره بین بابا و لوازم آرایش حتما لوازم آرایش و انتخاب می کنن!
?4.نون شب ندارن بخورن ولی پول عمل دماغشونو ردیف میکنن!
?5.همه خوشکل و خوش هیکلن(خدایا منو بخاطر این دروغم ببخش)
?5. از 8 تا 20 سالگی شونصدتا دوست پسر داشتن که هیچ کدوم درکشون نمیکردن
6.همیشه می گویند من برات با ارزشم یا زندگیت !!
7.اگه دوسم داری گرون ترین عطرو برام بخر.
8.مثل عوارضی می مونند باید همیشه ازشون برگه عبور بگیری
(زنگ یا SMS بزن کجا میری با کی میری کی برمی گردی)
9.شعاره دخترها ! شما پسرها همتون مثله همین ایشششش !
10.اگه یه موجودیم باشه که ازش نفرت داشته باشن اونم Mr YahoO هستش!!!
سن 14 سالگی : تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟ میگفتن ... خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم
سن 15 سالگی : هر کی بهشون بگه سلام ... میگن علیک سلام ... نقاشیشون بهتر میشه » بتونه کاری و رنگ آمیزی
سن 16 سالگی : یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن ... شوخی هم ندارن
سن 17 سالگی : نشستن و اشک می ریزن ... بهشون بی وفایی شده ... کوران حوادث
سن 18 سالگی : دیگه اصلا عشق بی عشق ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن
سن 19 سالگی : از بی توجهی یه نفر رنج می برن ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگی : نه , نه ... اون منو نمی خواست آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم
سن 21 سالگی : فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگی : خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه
سن 23 سالگی : همهء خواستگارا رو رد می کنن
سن 24 سالگی : زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه
سن 25 سالگی : اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد... هر کن میخواد باشه ، باشه
سن 26 سالگی : یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی
دوشنبه:
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟
زن:ببین امروز قراره من و نازی بریم شوی "ظروف عتیقه".میگن خیلی جالبه.ممکنه طول بکشه.سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار!
سه شنبه:
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟
زن:ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم که میخواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم.تو که میدونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند!ممکنه طول بکشه.سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
چهارشنبه:
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟
زن:ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم برای کلاس "بدنسازی" و "آموزش ترومپت" ثبت نام کنیم.همسایه نازی رفته میگه خیلی جالبه.ترومپت هم که میگن خیلی کلاس داره مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله.سر راه یه چیزی بگیر بیار!
پنج شنبه:
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟
زن:ببین امروز قراره من و نازی بریم خونه همسایه خاله نازی که تازه از کانادا اومده.میخوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم.من واقعاً از این زندگی "خسته " شدم!چیه همش مثل کلفتها کنج خونه! به هر حال چون ممکنه طول بکشه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!
جمعه:
مرد:عزیزم امروز چی ناهار داریم؟
زن:ببینم تو واقعاً "خجالت" نمیکشی؟یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟واقعاً نمیدونم به شما مردای ایرونی چی باید گفت!نه واقعاً این خیلی توقع بزرگیه که انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بارشوهرم من رو برای ناهار بیرون ببره؟!؟!؟!