سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 144
بازدید دیروز : 63
کل بازدید : 314055
کل یادداشتها ها : 189
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 

راستی یک عدد تست آی کیو می ذااارم در شمردن کله ها دقت کنید چون هوش شما با کله ها معلوم می شه جواب در ادامه مطلب ... عجله نکنیدااااااا ... دقیق بشمرین ...

 

 

 

ادامه مطلب...

  

اگه یه روز رئیستون جلوتون ظاهر بشه و به شما بگه
امسال اینطوری خواهد بود
هیچ مسافرت شرکتی
هیچ پاداشی
هیچ افزایش حقوقی

شما


چگونه


واکنشی


نشان


میدید

.

.

.

.

.

اینطوری

.

.

.

.

.

.

.


  

به افتخار آذری هاااااااای عزیز


  

اعدام جنایتکاری که موجب وحشت دختران می شد ! ... 

 .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

http://www.redlink1.com/mydocs/group/34/03.jpg


  

از پزیرفتن دختر پسر های دانشجو معذوریم


! اینم یه جورشه !


 


 

  
به: شما
تاریخ : امروز
از: خالق
موضوع : خودت
عطف به : زندگی


من خدا هستم. امروز من همه مشکلاتت را اداره میکنم .
لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی، برای رفع کردن آن تلاش نکن .
آنرا در صندوق( برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو . وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نکن .
در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن .
ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است.
شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد
ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری :
به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را کار میکند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند
وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی :
به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده
وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک مایلها پیاده بروی :
به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد
ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیه ؟ شکر گذار باش .

در اینجا کسانی هستند که عمرشان آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه میشی : به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند

ممکنه تصمیم بگیری این مطلب رو برای یک دوست بفرستی : متشکرم از شما ، ممکنه در مسیر زندگی آنها تاثیری بگذاری که خودت هرگز نمیدانستی.

  
 انواع زن‌ها
 زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارش هم بدرد نمی‌خورد.
 زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می‌آورد.
 زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.
 زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.
 زنها مثل تخت خوابگاه هستند نوها و تازه هایشان کمیابند و کهنه هایش هم سرو صدا زیاد می کنند.
 زن ها مثل الکل هستند دیر بجنبی همهشان می پرند.
 زنها مثل عینک دودی هستند با هردودنیا را تیره و تار می بینی.
 زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.
 زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا.
 زنها مثل کیک خامه ای هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان می شود اما کمی بعد دل آدم را میزند.
 زنها مثل زیر شلواری هستند مردا با هیچکدامشان جرأت نمی کنند به بازار بروند.
 زنها مثل لاستیک سواری هستند کمتر از چهارتا بیفایده است.
 زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی که ساکتند خوبند.

___________________________________________________________________________

انواع مردها
 مردها مثل مخلوط کن هستند در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد
 مردها مثل آگهی بازرگانی هستند حتی یک کلمه از چیزهائی را که میگویند نمیتوان باور کرد
 مردها مثل کامپیوتر هستند. کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند
 مردها مثل سیمان هستند. وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی
 مردها مثل طالع بینی مجلات هستند. همیشه به شما میگویند که چه بکنید و معمولاً اشتباه می گویند.
 مردها مثل جای پارک هستند. خوب هایشان قبلا اشغال شده و آنهائی که باقی مانده اند یا کوچک هستند یا جلوی درب منزل مردم
 مردها مثل پاپ کورن ( ذرت بو داده ) هستند. بامزه هستند ولی جای غذا را نمی گیرند
 مردها مثل باران بهاری هستند . هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود
 مردها مثل پیکان دست دوم هستند ارزان هستند و غیر قابل اطمینان.
 مردها مثل موز هستند، هرچه پیرتر میشوند وارفته تر میشوند
 مردها مثل نوزاد هستند، در اولین نگاه شیرین و بامزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته می شوید 

  
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
 
 سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
 
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....
 
نتیجه:
 هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.

  
اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب.

اهل دانشگاهم
قبله‌ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!
(چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید)
باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

کار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی!
کار ما شاید این است
که مدرک در دست
فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را
پر بکنیم

  

قبل از ازدواج!!!!بعد از ازدواج
(ارسال توسط دوست خوبمون هوتن)

قبل از ازدواج :

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: می‌خوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟
دختر: منو می‌بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو می‌زنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!
دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!
.

.

.


بعد از ازدواج :

 

کاری نداره از پایین به بالا بخون متن قبلی رو
 


  
+ سلام سان بر شما مبارک سال خوبی داشته باشید. یه سری هم به ما بزنید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ