سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 154
کل بازدید : 314066
کل یادداشتها ها : 189
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 

حـــکـــــمــــت!

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "

عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "

شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "

عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "

شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "

عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند

استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".


  
به تصویر زیر نگاه کنید و به سوالات پاسخ دهید!!

 

 

کدام دانشجو خسته و خواب آلود به نظر می‌رسد؟

کدامشان دوقلو می‌باشند؟

چند تا زن در عکس دیده می‌شود؟

چند نفرشان خوشحال هستند؟

چند نفرشان ناراحت می‌باشند؟

  

 

شبی، نوه پیرمرد سرخ پوستی از وی درمورد کشمکش و نزاع موجود درنهاد آدمیان سوال نمود، او در جوابش گفت: "این نبرد، مبارزه بین دو گرگی است که همواره در درونمان جریان دارد."
و ادامه داد: "یکی از گرگها، شر و بدی و یا همان عصبانیت، حسادت، حزن، حسرت، حرص و آز، نخوت، خودخواهی، گناه، خشم، دروغ، دنائت، غرور کاذب و برتری جویی است، و گرگ دیگر، خیر و نیکی یا همان شادی، صلح، عشق، آرامش، تواضع، مهربانی، خیرخواهی، یک دلی، بخشندگی، صداقت، شفقت و ایمان است"
پسرک بعد از دقیقه ای تامل، از پدر بزرگش پرسید: "در نهایت کدام یک از این گرگها، پیروز میدان است؟"

پدر بزرگ پاسخ داد : "هر کدام که تو غذایش دهی!"


  
 
 
مرد چینی با دمیدن در بینی، شیر از چشم‌هایش بیرون می‌دهد
 

  
پسرها:
?- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.
?- کارت رو داخل دستگاه میذارن.
?- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.
?- پول و کارت رو میگیرن و میرن.

دخترها:
?- با ماشین میرن دم بانک.
?- در آینه آرایششون رو چک میکنن.
?- به خودشون عطر میزنن.
?- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن.
?- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن.
?- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن.
?- بلاخره ماشین رو پارک میکنن.
?- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن.
?- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه.
??- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون.
??- دنبال کارت عابربانکشون میگردن.
??- کارت رو وارد دستگاه میکنن.
??- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن.
??- کد رمز رو وارد میکنن.
??- ?دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن.
??- کنسل میکنن.
??- دوباره کد رمز رو میزنن.
??- کنسل میکنن.
??- دوست پسرشون رو صدا میزنن که کد صحیح رو براشون وارد کنه.
??- مبلغ درخواستی رو میزنن.
??- دستگاه ارور (خطا) میده.
??- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن.
??- دستگاه ارور (خطا) میده.
??- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن.
??- انگشتاشون رو برای شانس رو هم میذارن.
??- پول رو میگیرن.
??- برمیگردن به ماشین.
??- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن.
??- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن.
??- استارت میزنن.
??- پنجاه متر میرن جلو.
??- ماشین رو نگه میدارن.
??- دوباره برمیگردن جلوی بانک.
??- از ماشین پیاده میشن.
??- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذار برای آدم)
??- سوار ماشین میشن.
??- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده.
??- آرایششون رو توی آینه چک میکنن.
??- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن.
??- مندازن توی خیابون اشتباه.
??- برمیگردن.
??- میندازن توی خیابون درست.
??- پنج کیلومتر میرن جلو.
??- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا انقدر یواش میره)
  
چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند

چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند

شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد

ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را می بینند شکم هایشان را تو می دهند

به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد

خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟
من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم

در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست

یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟
صد و چهل و چهار مرد در یک اتاق

برای درست کردن پاپ کُرن به چند مرد نیاز است؟
سه تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان می دهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد

آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
"کثیف" و " کثیف اما قابل پوشیدن"

تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و
یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند

شما به مردی که همه چیز دارد چه می دهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند

چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند

آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد

فرق یک شوهر جدید با یک هاپوی جدید در چیست؟
بعد از یک سال هاپو هنوز هم از دیدن شما به هیجان می آید

نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند

  
هشدار: این یک مطلب فمنیستی است. لطفا آقایون نخونن! اگر هم خوندن به من فحش ندن! من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم!

خانم ها و آقایون در شرایط مختلف چه می کنند؟

هنگام عبور از خیابان

خانم ها
سمت راست را نگاه می کنند.
سمت چپ را نگاه می کنند.
از خیابان رد می شوند.

آقایان
سمت راست را نگاه می کنند، ماشین می آید .
فاصله ماشین با خودشان را با چشم اندازه می گیرند و چون همگی راننده های قابلی هستند با سرعت وارد خیابان می شوند .
راننده به شدت ترمز می کند.
مرتیکه مگه کوری؟ (راننده می گوید)
در حالی که از روی میله های وسط خیابان می پرد می گوید: کور خودتی گاری چی!
بدون اینکه سمت چپ را نگاه کند می دود آن سمت خیابان.
هنوز هم صدای بوق ماشین هایی که به خاطر این آقا ترمز کرده اند به گوش می رسد.


هنگام رانندگی

خانم ها
بنزین را چک می کنند.
روغن ماشین را چک می کنند.
ترمز دستی را پایین می کشند.
با سرعت مطمئنه حرکت می کنند.
پشت چراغ قرمز ها می ایستند.
به عابر پیاده احترام می گذارند.

آقایان
وسط راه بنزین تمام می کنند.
وقتی دود از لاستیک هایشان بلند شد به یاد می آورند که ترمز دستی را نکشیده اند.
چراغ قرمز را مهترین معضل اتلاف وقت و عمر می دانند.
عابر پیاده موجودی مزاحم و مختل کننده عبور و مرور است.
و از همه مهمتر: بوق مهترین اختراع بشر بعد از برق به حساب می آید.


هنگام صرف غذا

خانم ها
مرتب پشت میز می نشیند.
مقدار کمی غذا می کشند.
به آرامی غذا می خورند.
تنها نوک قاشق را در دهان می کنند.

آقایان
تا جایی که بشقاب جا دارد غذا می کشند.
به سرعت غذا را می بلعند، در حالی که قاشق را تا دسته در دهان می کنند.
صدای برخورد قاشق با دندانهایشان موسیقی گوش نوازی است.
بعد از دو بار پر کردن بشقاب، بالاخره کمی سیر می شوند.


هنگام مهمانی رفتن

خانم ها
لباس نو می خرند.
به دقت حمام می کنند . لباس هایشان را اتو می کنند.
با دقت آرایش می کنند.
بهترین عطر را استفاده می کنند.
به دقت خود را در آیننه نگاه می کنند.
و بالاخره رضایت می دهند که خوشگلند!

آقایان
از یک ساعت قبل حاضرند و الان بر روی مبل خوابشان برده.


در پایان یک روز خسته کننده

خانم ها
بعد ازاینکه ظرفها را شستند.
آشپزخانه را تی می کشند.
غذای فردا را در یخچال می گذارند.
چراغ ها را خاموش می کنند.
کمی مطالعه می کنند.
می خوابند.

آقایان
بعد از اینکه شام خوردند چای می خورند.
کمی با چشمهای خواب آلود تلویزیون را نگاه می کنند.
بعد از اینکه دو سه بار کنترل تلویزیون از دستشان به زمین افتاد.
تلویزیون را خاموش کرده و به سمت رختخواب می روند و بدون آنکه روتختی را بردارند می خوابند!

  

خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمین‌تن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یک‌دانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت با من:
مجرد بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره آخر
زن ندارم!
خداوندا تو ستارالعیوبی
و بر این نکته سوء‌ظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو می‌دانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا عیب بزرگی‌است
من عیب دیگری اصلا ندارم!
خودم می‌دانم این "اصلا" غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیه‌ای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم!


  

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر

شعر از ایرج میرزا


  

به گزارش «طلبه بلاگ»، رضا رشید پور مجری توانمند صدا و سیمای کشورمان در ادامه یکی از یادداشت های خود با عنوان " عجیب اما واقعی" که در وبلاگ شخصی اش - فقط چند خط - منتشر کرده است به نقل خاطره ای خواندنی از حسین رضا زاده از زبان هادی ساعی پرداخته که خواندن آن خالی از لطف نیست.
بر اساس این گزارش رشید پور در این مطلب چنین نقل کرده است:
حسین رضازاده از المپیک بر گشته بود. هر کسی می خواست خودی نشان بدهد و از او تقدیر کند. کارخانه ها و شرکت ها از هم سبقت می گرفتند. سایپا تصمیم گرفته بود یک ماکسیما به رضا زاده بدهد. مراسمی برگزار کردند. من هم دعوت بودم. گروه موزیک ارتش سرود ملی زد و قرآن تلاوت شد و مدیرعامل وقت سایپا (مهندس قلعه بانی) روی صحنه رفت و کلی از سجایای اخلاقی جهان پهلوان حسین رضا زاده تعریف کرد. مجری برنامه از حاضران خواست که چند دقیقه به محوطه باز تالار بروند تا کلید خودرو در حضور عکاسان و خبرنگاران به رضازاده هدیه شود. حالا جمعیتی نزدیک به هزار نفر کنار ماکسیما ایستاده ایم تا قلعه بانی کلید را به رضازاده بدهد. فلاش مکرر دوربینها این صحنه را ثبت می کنند...
حسین کلید را گرفت و سوار ماشین شد. چند دورمقابل دوربینها چرخید و از درب محوطه بیرون رفت. گفتند لابد رفت تا ماشین را امتحان کند و الان بر می گردد . هزار مهمان و خبرنگار و مدیران سایپا نزدیک به یک ساعت چشمشان به در خشک شد ولی جهان پهلوان بر نگشت!
کمی نگران شدم و به موبایلش زنگ زدم. بلافاصله گوشی را بر داشت. پرسیدم که حسین کجا رفتی آخه؟ اینها همه منتظرند... با خونسردی کامل گفت "من الان تو راه اردبیلم... ازشون تشکر کن... بگو ماشین خوبیه... دستشون درد نکنه"

هم به شدت تعجب کرده بودم و هم از ته دلم می خندیدم!


  
+ سلام سان بر شما مبارک سال خوبی داشته باشید. یه سری هم به ما بزنید






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ